شبهای بارانی

خوش آمديد

تو هم ترك ، منم ترك
اينم يه درد مشترك
تو غصه دار، من غصه دار
 پس واسه چي بياد بهار
تو بي چراغ ، من بي چراغ
كي بگيرد از ما سراغ
تو هم غريب ، منم غريب
عشقا چي بود به جز فريب
تو حادثه ، من حادثه
پس كي به ابرا برسه
تو باروني ، من باروني
پس كجا رفت مهربوني
من بي پناه ، تو بي پناه
كافيه امشب نور ماه
من بي وفا ، تو بي وفا
چي كار كنه با ما خدا
 من بي فروغ ، تو بي فروغ
بازم به هم بگيم دروغ ؟
من بي جواب ، تو بي جواب
معنيش چيه ! اين جز سراب
من تشنگي ، تو تشنگي
كاش كه نمي گذشت بچگي
منم گله ، تو هم گله
آخر كي داره حوصله
من انتظار، تو انتظار
من باريدم  تو هم ببار
من چشم خيس ، تو چشم خيس
برام يه چيزي بنويس
منم زلال تو، هم زلال
چي كم داريم ما دو تا بال
من اولي ، تو اولي
چقدر قشنگ و مخملي
من در به در ، تو در به در
مي ياي با هم بريم سفر ؟
 من اعتماد ، تو اعتماد
عشق و چرا داديم به باد
من ديوونه  ، تو ديوونه
 پس كي مي گه نمي مونه
من نااميد ، تو نااميد
از من و تو نبود بعيد ؟
تو شبنمي ، من شبنمي
ما مثل هم شديم كمي
تو بي صدا ، من بي صدا
پس چي شد اون همه دعا
تو پرغم ، من پر غم
جون خودت خسته شدم
تو بي گناه ، من بي گناه
يعني همش بود اشتباه ؟
 تو خستگي ، من خستگي
پس چيه معنيش زندگي ؟
تو پر درد ، من پر درد
پاييز واسه چي مي شه زرد ؟
 من كه رها ، تو كه رها
فقط بگو بريم كجا ؟
من كه محال ، تو كه محال
چي بود دوست دارم  خيال ؟
تو كه بدي ، من كه بدم
ببخش نه بد حرفي زدم
باشه بدم تو كه گلي
معجزه اي  تجملي
من كه اسير ، تو كه اسير
كي كرده ما رو ناگزير ؟
من سر حرف ، تو سر حرف
تقصير ماست غيبت برف ؟
من بي نشون ، تو بي نشون
 جايي داريم جز آسمون ؟
من پر راز ، تو پر راز
اما نداريم اعتراض
من پر شور، تو پر نور
 چرا نريم يه جاي دور
 من فاجعه ، تو فاجعه
 چيكار كنيم با شايعه
 من اتفاق ، تو اتفاق
به جرم قدري اشتياق
تو عطر ياس ، من التماس
راسته كه دنيا دست ماس ؟
من اولين ، تو آخرين
 واسه تو بس نيس نازنين ؟
من عابرم ، تو شاعري
نرو كجا مي خواي بري ؟
من يه كتاب ، تو يه كتاب
كاش نكشيم انقد عذاب
 من خاطره ، تو خاطره
بمون تا يادمون نره
منم كه تو ، تو هم كه من
 پس زير وعده هات نزن
من آرزو ، تو آرزو
پس آرزو كن و بگو ...

مريم حيدرزاده

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت23:2توسط محمود | |

 

با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن توست!
من ایستاده ام:
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستاده ام:
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من!
هنگام شعله ور شدن توست!
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک:
وقت عبور عطر تن توست

 

..........................................

 

چه قدر دزدیدن نگاه
از چشمان تو لذت بخش است
گویی
تیله ای از چشمم به دلم می افتد
بانو !
با مردی که تیله های بسیار دارد
می آیی؟

 

.........................................

 

زیبا بود
مثل اناری که به خیابان آمده باشد
وقتی
ازخنده هایم بالا می زد
ترک برمی داشت
از بارانی که بر دامنش
می بارید

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:59توسط محمود | |

سرمشقهای آب بابا یادمان رفت
رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت
 
گل کردن لبخندهای همکلاسی
در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت

 ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته
 آن روزهای بی کلک را یادمان رفت

راه فرار از مشقهای زنگ اول
 ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت
 
 آنروزها را آنقدر شوخی گرفتیم
 جدیت تصمیم کبری یادمان رفت
 
 شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
 یادش بخیر اما خدا را یادمان رفت
 
 در گوشمان خواندند رسم آدمیت
 آن حرفها را زود اما یادمان رفت
 
فردا چه کاره می شوی؟ موضوع انشا
 ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت
 
 دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد
 تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت

شعر از : حسین جعفرزاده آرایی

 


+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:52توسط محمود | |

 

آدمهای ساده رادوست  دارم.

 

همان هاکه بدی هیچکس را با ور ندارند.

 

 همان ها که برای همه لبخنددارند

 

 همان ها که همیشه هستند،

 

برای همه هستند.

 

آدمهای ساده را

 

باید مثل یک تابلوی نقاشی

 

ساعت ها تماشا کرد؛

 

عمرشان کوتاه است.

 

بس که هرکسی از راه  میرسد

 

یا ازشان سوء استفاده میکند

 

 یا

 

زمینشان میزند

 

یا 

 

 درس ساده نبودن بهشان میدهد.

 

آدمهای ساده را دوست  دارم.

 

بوی ناب آدم میدهند.


+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:50توسط محمود | |

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به
زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای
عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر
عشق , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف
عشق را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی
زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:43توسط محمود | |