شبهای بارانی

خوش آمديد

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم به راه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری و

 اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

 براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

 تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

 از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:14توسط محمود | |

آهای آدمیان!

به چشمان خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند

  اگر نگاه انداختند عاشق نشوند

اگر عاشق شدند وابسته نشوند                                    

اگر وابسته شدند مجنون نشوند

و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند.

اهای عاشقان!

اینک که پا در این راه دشوار گذاشته اید،با صداقت عشق را ابراز کنید.تنها عاشق یک دل باشید،تنها به یک نفر دل ببندید و با" یک رنگی" و" یک دلی" زندگی کنید.

اهای عاشقان!

به عشق خود وفادار باشید،تا پایان راه با عشق باشید و از ته دل عشق را دوست داشته باشید.

اهای عاشقان!

با تمام وجود عاشق شوید و با اراده و اطمینان پا در این راه بگذارید.رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست،رسم عاشقی صداقت است.پس سر لوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید.

اهای عاشقان!

نه لازم است مجنون باشید،و نه فرهاد.تنها خودتان باشید،همین و بس.

اهای عاشقان!

ساده نباشید.عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید.

اهای عاشقان!

عشق را برای قلبش بخواهید ،نه برای هوس و خوشگذرانی و گذراندن لحظه های زندگی.با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید.

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:13توسط محمود | |

امشب می خواهم دلتنگی هایم را با دستان نجیب تو وجب کنم

من دلتنگ ذره ذره وجودت هستم

و این دلتنگی مرا ذره ذره آب می کند...

دلم برای خودت ، دستانت ، چشمانت تنگ است

گاهی هم دلم برای چهارخانه صورتی روسریت تنگ می شود

چه کسی می داند

کودک تنهاییم آرام و قرار ندارد

و برای تو دلتنگ می شود...

آرام جان

من به طرز صدا کردن تو عادت دارم

پس مرا بنام کوچک بخوان...

من فقط دلتنگم ....

به قدرهمه دلتنگیهایی که فقط تو میدانی

همین...

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:11توسط محمود | |

گاهی باید یک نفر را داشت

یک نفر که خیالت راحت باشد از بودنش

یک نفر که بوی عطرش همیشگی باشد

و صدایش آرامش بخش...

باید یک نفر باشد

برای نجواهای عاشقانه در گوش ات

برای نفس نفس زدن در دلتنگی هایت ...

و

برای زندگی با نامش ، حسش و  وجودش....

کاش کسی باشد....

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:10توسط محمود | |

نگاه تو

لبخند تو

همین جاست

روبروی من

درون قاب مشکی مانیتور

سیب سرخی در دستانت

و چشمانی به زلالی دریا...

مهربان

صبور

آرام

اتاقم بوی تو را گرفته....

دلم میخواست اینجا بودی

دستانت را باز میکردی و مرا تنگ در آغوش میگرفتی

موهای پریشانم را شانه می کردی...

و...

کاش بودی بانوی من...

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:8توسط محمود | |

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید
تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم:
اگر وقت دارید!
خدا خندید:
وقت من بی نهایت است.
پرسیدم :
چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد؟


خدا پاسخ داد :
کودکی شان،
اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،
عجله دارند که بزرگ شوند،
بعد دوباره بعد از مدت ها،آرزو می کنند که کودک شوند...
اینکه سلامتیشان را از دست می دهند تا به ثروت برسند،
و بعد ثروتشان را می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند،
و حال را فراموش می کنند
نه در حال به سر می برند و نه در آینده
به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
گرمی دستان خدا را در دستانم حس کردم.
هر دو سکوت کردیم.
من پرسیدم:
دوست داری بندگانت کدام درسهای زندگی را بیاموزند؟
او گفت:
بیاموزوند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد که زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند
ولی زمانی زیاد می خواهد تا آن زخمها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،
بلکه کسی است که به کمترین ها رضایت می دهد.
بیاموزند آدمهایی هستند که دوستشان دارند،
فقط نمی توانند احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند دو نفر می توانند با همدیگر به یک نقطه نگاه کنند،
ولی آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند،
بلکه باید خود را نیز ببخشند.
و با تمام اینها بدانند که من همیشه با آنها هستم،دوستشان دارم و از دور مراقبشان هستم

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:5توسط محمود | |