شبهای بارانی

خوش آمديد

 

بيا قرار بگذاريم که . . .


هيچ وقت با هم قراري نداشته باشيم !


بگذار هميشه اتفاق بيافتد !



اين طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !


منتظر ِ يک اتفاق که ” تــــو ” را به ” مـن ” برساند.

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:42توسط محمود | |

چه خوش خیال بودم ...

 

که همیشه فکرمی کردم در قلب تو محکومم ...

 

به حبس ابد!!!

 

به یکباره جا خوردم ...

 

وقتی زندان بان به یکباره بر سرم فریاد زد...

 

...هی ... 

تو...

 

آزادی !...

 

و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد...!!!

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:40توسط محمود | |

آن کس که درد عشق بداند، اشکی بر این سخن بفشاند:

 

این سان که ذره های دل بی قرارمن

 

سر در کمند عشق تو ، جان در هوای توست

 

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

 

روزی غبار ما را ،آشفته پوی باد ؛

 

در دوردست دشتی از دیده ها نهان ،

 

بر برگ ارغوانی،- پیچیده با خزان –

 

یا پای جویباری ،- چون اشک ما روان -؛ پهلوی یکدیگر بنشاند!

 

ما را به یکدیگر برساند!

 

فریدون مشیری"

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:40توسط محمود | |

کشتی هایم غرق نشده !!!

 

 

اما، در هیچ بندری کسی،

 

 

 به انتظار برگشتنم نیست....

ب

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:37توسط محمود | |